فلسفۀ زندگی و تجربه

ساخت وبلاگ


دیشب با یک معلم بازنشسته¬ی جهان دیده آشنا شدم. او سواد آکادمیک زیادی نداشت اما کوله باری از تجربه و درک بود. آخر سر به عنوان یک پیشکسوت ورزشی خواست جوان ورزشکاری را به من معرفی کند. به جوان گفت: "ایشان فلانی است و...". جوان که مثل بسیاری دیگر دل پری از زمانه، زحمات ورزشی و نتیجه نگرفتن هایش داشت گفت: ای بابا! ما که ورزش را بوسیدیم و گذاشتیم کنار و الان مطابق سیاست های کلّی مشغول سیم و سنجاقیم...
این باز کردن سر گلایه با یک کنایۀ تلخ، باعث برداشتن لایه ای از نقاب های با کلاسی از صورت من و آن پیر مجرّب شد. آن پیر جهاندیده آخرِ سر به جوان گفت: "فلانی! میدانم شوخی کردی ولی در موضوع اعتیاد شوخی هم نکن" رییس اداره ورزش یا فلان مسئول کشوری چه کاره است که تو برای بی مهری او بخواهی به جاده خاکی بزنی؟! خودت باش! دنیا آنقدر بزرگ است که مشغول کردن ذهن به این آدم های کوچک و این مشکلات حقیر در مقابلش حقارتی مضاعف است. من روزگاری گمان می کردم مسئول ورزش شهرستان باید به من کمک کند، بعدها فهمیدم او هیچکاره است. مدیریت او در حد پرداخت آب و برق مجموعه و... بیش نیست. رفتم و به فدراسیون آسیایی مراجعه کردم و... تا باب هایی جدید دنیا به رویم باز شد. اکنون هم خواهر و مادر عزرائیل را...(بووووووق) که بخواهد بیاید جان مرا بگیرد تا زمانی که نهایت لذت را از دنیا نبرم و کارهای انجام نشده را انجام ندهم".
این حرف های پیرمردِ جوان دل مرا یاد اندیشه¬های زیادی چون دم غنیمت شماری(کارپه دیِم) و راهبرد«تحویل دادن زمین سوخته به مرگ» انداخت. با تمام وجودم می خواستم زبان شوم و به خودم و آن جوان و همه¬¬ی جوانان سرزمینم بگویم بلکه فریاد بزنم که این حرف ها طلاست؛ اینها را گوش نکنید بلکه بنوشید و در بارش کلماتش دوش بگیرید.
آخر سر در جواب پیرمرد و جوان ورزشکار که از دل پردرد با ادبیات کوچه بازاری و دشنام حرف می زدند و دایم هم از من عذر می خواستند، لایه ای دیگر از نقاب را برداشته و  فضای سنگین را شکسته و گفتم: زیاد سخت نگیرید. جناب مولانا هم که خیلی دوستش دارم کم از این حرف ها نزده و فقط یک بیت از یک غزلش را برایشان خواندم که خطاب به حاسدان چه می گوید. مولانا اگر چه در مثنوی، ایشان را خربطی وصف می کند که ناگاه سر از خرخانه به درآورده و طعن مثنوی می گویند اما در غزلیاتش به این مقدار بسنده نمی کند و به کمتر از ادوات الفیه و شلفیه راضی نمی شود!
آن... خر... کز حاسدی عیسی بود تشویش او/ صد... خر در ... او صد ... سگ در ریش او
...............
پینوشت: موضوع دشنام های در بافتار جناب مولانا مجالی جداگانه می طلبد.
علی اکبر رضادوست
سوم شهریور 1395

کرسی آزاد اندیشی شمس پرنده ...
ما را در سایت کرسی آزاد اندیشی شمس پرنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : werezadoostapo بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 11 شهريور 1395 ساعت: 17:41